متن کامل سخنان علامه مصباح در همایش بزرگ جبهه پایداری بمناسبت 9دی/
9دی عید میلاد دوباره انقلاب است/ حرف ریاست که به میان آمد،نمازخوانهای صدر اسلام لغزیدند/ولایت فقیه شعاعی از ربوبیت الهی است
حضرت آیت الله مصباح یزدی سخنران اصلی همایش روز گذشته جبهه پایداری برای بزرگداشت نهم دی بود که در سخنان خود "نه دی" را از ایام الله برشمرد و اهمیت آن را به اندازه اهمیت انقلاب اسلامی توصیف کرد.
به گزارش رجانیوز، عضو شورای فقهی جبهه پایداری انقلاب اسلامی در ادامه با بازخوانی تاریخ صدر اسلام به بیان نکاتی کلیدی از آن دوران پرداخت آنها را بهترین درس امروز برای مقابله با فتنهها و انحرافات دانست.
رئیس مؤسسه علمی پژوهشی امام خمینی(ره) همچنین درباره تهدید اصلی آینده کشور گفت: بزرگترین خطری که آینده کشور ما را تهدید میکند سکولاریسم است که با نماد ولایت فقیه تحت عنوان دیکتاتوری آخوندی و چیزهایی از این قبیل فکر جوانهای آینده را که درست عمق ندارد و هنوز اسلام را درست نشناختهاند و اساس این حکومت را از دیدگاه اسلامی و قرآنی تشخیص ندادهاند، به تردید دچار میکند.
روز گذشته بخشهایی از این سخنرانی به صورت خبری منتشر شد، رجانیوز متن کامل این سخنان را برای برای استفاده علاقهمندان مباحث معرفتی منتشر می کند.
نه دی حقا از ایام الله است
بسماللهالرحمنالرحیم. اَلْحَمدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِین وَ الصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی سَیِّد الانبِیاءِ وَ الْمُرسَلِین حَبیب الله الْعَالَمِین اَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّد(صلیاللهوعلیهوآله) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِین الْمَعصُومِین(علیهالسلام)؛ اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلاً وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلاً.
خدای متعال را شکر میکنم که حیات و توفیقی عنایت فرمود که برای گرامیداشت روز مبارک نهم دی که حقّاً از ایامالله است، در حضور شما بزرگواران شرفیاب شوم و با زبان الکن و ضعفی که ملاحظه میفرمایید، انجام وظیفه کنم.
همانطور که اشاره فرمودند روز نهم دی را باید عید میلاد جدید انقلاب دانست. تشکیل این جلسات برای گرامی داشتن این روز و تقدیر و تشکر از کسانی که این حماسه را آفریدند، یک وظیفه عقلی و شرعی است، اما مهمتر این است که از این فرصت برای گرفتن درسی برای آینده استفاده شود تا وظایف خودمان را در آینده بهتر بشناسیم.
اهمیت نه دی به همان اندازه اهمیت انقلاب است
اگر معتقدیم در این روز تولد جدیدی برای انقلاب اتفاق افتاد، در واقع اهمیتش به همان اندازه انقلاب است و اهمیت انقلاب که در سال 57 به نتیجه رسید، به اسلامی بودن انقلاب بود، وگرنه انقلاب در عالم زیاد اتفاق افتاده است و کسانی با انگیزههای مختلف و از جمله انگیزههای عدالتخواهی انقلابهایی کردند و زحمت کشیدند و نتایجی گرفتند.
آنچه که انقلاب ما را از سایر انقلابها ممتاز میکند و ارزش فوقالعادهای به آن میبخشد، اسلامی بودن این انقلاب است. در واقع این انقلاب نمادی از اصل اسلام است. همانگونه که ظهور اسلام در 14 قرن قبل به صورت انقلابی انجام گرفت که تمام نهادهای جامعه را تحت تأثیر قرار داد. ابتدا به صورت حرکتی که میتوان آن را حرکت فرهنگی نامید، شروع شد و وقتی پیامبر اکرم(صلیاللهوعلیهوآله) مبعوث شدند، مردم را به پرستش خدای یگانه و ترک بتها دعوت کردند و با باورها و ارزشهای مردم مواجه شدند و گفتند بعضی از باورهای شما غلط است و چیزهایی که شما به آنها اعتبار میدهید، بیارزشاند. بهترین نام برای حرکت علیه باورها و ارزشها حرکت فرهنگی است، ولی این حرکت بهتدریج ابعاد دیگری پیدا کرد.
پیامبر(صلیاللهوعلیهوآله) در چند سالی که در زادگاه خود بودند، تحت فشار فوقالعاده خویشان و بستگان خود واقع شدند و حتی از نظر تأمین نیازمندیهای روزمره زندگی و خوراک و پوشاک تحت فشار شدید قرار گرفتند و بالاخره هنگامی که طرفدارانی از گوشه و کنار پیدا کردند، به امر الهی هجرت کردند و در زادگاه و در میان اقوام و خویشان خود نتوانستند تحول اساسی به وجود بیاورند. پس از اینکه به مدینه تشریف بردند، مردم زیادی به ایشان گرویدند و بهتدریج شرایطی فراهم شد که ابعاد انقلاب از بعد فرهنگی فراتر رفت و ابعاد دیگری اعم از سیاسی، اقتصادی و نظامی را در بر گرفت و بالاخره دهه آخر عمر آن حضرت به چندین جنگ کوچک و بزرگ گذشت و مسلمانها از جنگی برنگشته بودند که جنگ دیگری شروع میشد و بار دیگر برای جنگ دعوت میشدند و بالاخره یک بعد کامل سیاسی پیدا کرد و یک حکومت اسلامی و الهی به امر خدای متعال و به رهبری آن حضرت تأسیس شد: «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»(1). «أَطِیعُواْ اللّهَ وَ أَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ»(2) و با تشکیل این حکومت، همه قوانین مورد حاجت در زمینه خانواده، نکاح، طلاق، در زمینه اقتصاد، معاملات حلال و حرام، تحریم ربا، دادن مالیاتها، زکات، خمس و سایر مالیاتهای واجب و تمام ابعاد یک حکومت الهی کامل شد. مردم هم از اقوام و قبائل مختلف، با همه اختلافات زیادی که داشتند به آن حضرت گرویدند و پایه حکومت تقویت شد. در قرآن کریم به علل استحکام این حکومت اشاره شده است که در صورتی که فرصت باشد و حال بنده هم اقتضا داشته باشد، اشاره کوتاهی میکنم.
انقلاب پیامبر(ص) ابتدا از یک کار فرهنگی شروع شد
منظورم از ذکر جملاتی که به عرضتان رساندم این است که انقلابی که به دست رسول اکرم(صلیاللهوعلیهوآله) در حجاز شکل گرفت و بعد به کشورهای همسایه هم سرایت و آنها را هم تابع این حکومت الهی کرد، ابتدا از یک کار فرهنگی شروع شد و دعوت به پرستش خدای یگانه و رها کردن باورهای غلط جاهلانه و مشرکانه بود.
به همان اندازه که این فعالیت فرهنگی در جامعه عمق پیدا کرد و از لحاظ کمیت گسترش یافت، توانست پایه تشکیل حکومت اسلامی را فراهم کند، ولی در همه ردههای مردم یکسان تأثیر نگذاشت. ایمان همه مردم به باورهای اسلامی در یک سطح نبود. روی آوردن به ارزشهای اسلامی و رها کردن ارزشهای جاهلی در میان اقشار مختلف مردم در یک سطح نبود و مردم از لحاظ پذیرفتن عقاید اسلامی و ایمان کامل به آنها و نیز در مقام عمل به آن ارزشها با هم تفاوت داشتند.
عامل پیشرفت را هم همانطور که خدای متعال اشاره فرموده است، باید در اصل اسلام و پذیرفتن مردم و تبعیت از این باورها و ارزشها دانست و هر جا نقصی، کاستی، انحراف، شکست و کمبودی دیده میشود، در تخلف از این قواعد و اصول است.
نمونههای این مطلب بهقدری در تاریخ فراوان است که میتوان از آنها یک دائرةالمعارف بزرگ را تدوین کرد. در خود قرآن کریم بخش زیادی از آیات آن به بیان این مطالب اختصاص دارد و به صورت مختلف آمده است که ایمانهای سطحی و پذیرشهای ظاهری نقش چندانی ندارند و همچون پوسته نازکی هستند که آسیبپذیرند و زود فاسد و ضایع میشوند، ولی اگر زیر این پوستههای نازک لایههای محکمی به عنوان مغز وجود داشته باشد، پایدار میماند و رشد میکند، وگرنه خواه ناخواه دچار آسیبهای مختلفی خواهد شد.
الحمدلله همه شما اهل فضل و فضیلت و با این آیات آشنا هستید. کسانی میگفتند: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا»(3): میگویند ایمان آوردیم و مؤمن هستیم. قرآن بلافاصله میفرماید به آنان بگو. حتی به پیغمبر هم نمیگوید تو بدان، بلکه میگوید بگو «لَم تُؤْمِنُوا»: شما هنوز ایمان ندارید. «لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ»: هنوز ایمان در دلهای شما وارد نشده است. حالا شما آمده و پذیرفته و در ظاهر اظهار کردهاید و اصول ظاهری را رعایت میکنید: « قُولُوا أَسْلَمْنَا»: اسلام آوردهاید، تسلیم شدهاید، پذیرفتهاید، اما ایمان مربوط به قلب است: «لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ». در آیه دیگری میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا». اگر ایمان آوردهاند، پس دو باره ایمان بیاورید برای چیست؟ پیداست که آن «آمنوا» با این «آمنوا» متفاوت است. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ وَ لَوْ عَلَى أَنفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَ الأَقْرَبِینَ إِن یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقَیرًا فَاللّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلاَ تَتَّبِعُواْ الْهَوَى أَن تَعْدِلُواْ وَ إِن تَلْوُواْ أَوْ تُعْرِضُواْ فَإِنَّ اللّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا»(4). این «آمنوا»یی که مورد امر است، آثار دیگری دارد که آن ایمان ظاهری «قالوا آمنّا» آن اثر را نخواهد داشت. اگر ایمان واقعی بود و در دلها نفوذ کرد: «آمِنُواْ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ» آن وقت آثارش خواهد شد: «یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَ یَجْعَل لَّکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ»(5). این ایمانی است که آثار مختلفی بر آن مترتب میشود. خداوند میفرماید نوری در دل شما قرار میدهیم که بفهمیم چگونه باید حرکت کنید و مشی شما باید چه باشد، به کدام طرف بروید و چگونه سیر کنید: «یَجْعَل لَّکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ». علاوه بر اینکه خطاهای گذشته شما بخشیده میشود، خدا رحمت مضاعف به شما عطا خواهد فرمود.
از آثار ایمان واقعی این است که میبینید چه کار باید کنید
یکی از آثار ایمان واقعی این است که در پرتو یک نور الهی میبینید که چه کار باید بکنید. شاید بشود این را به همان مطلبی که مقام معظم رهبری روی آن تأکید میفرمایند تطبیق کرد، یعنی بصیرت: «أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ»(6). بصیرت از بَصَر از ماده اِبصار و بَصَر به معنای بینش هست. نور هم نوری است که با آن دیده میشود.
به هر حال ایمان واقعی مراتبی دارد. از همان هنگامی که حکومت اسلامی تشکیل شد، گروههای مؤمنین متفاوت بودند. بعضیها اسلام را در همین حد میدانستند که بتها را پایین ریختیم و خرد کردیم و نماز برای خدا میخوانیم و سجده میکنیم و به خاک میافتیم. آئین شرک را کنار گذاشتهایم و داریم خداپرستی میکنیم.
کسان دیگری اندکی از این فراتر رفتند و احکام اسلام را هم در مراحلی از زندگی رعایت کردند، البته جاهایی را که آسانتر و راحتتر بود، زودتر انجام دادند و آنجاهایی که سخت میشد، انجامشان مشکل میشد در مراتب تفاوت ایجاد میشد. مثلاً کسانی بودند نماز میخواندند و اول وقت هم میآمدند و پشت سر پیامبر اکرم(صلیاللهوعلیهوآله) هم میایستادند. در نماز جماعت هم شرکت میکردند، اما وقتی گفته میشد زکات مالتان را بدهید، تأمل میکردند و میگفتند ما آمدهایم و مسلمان شدهایم و حالا باید باج هم بدهیم؟
مهمترین خطر بعد از رحلت پیامبر(ص) مسئله این بود که چه کسی باید اختیاردار مردم شود
مهمترین ضعفی که ضُعفا الایمانها داشتند، در مسئله حکومت بود. نماز میخوانیم، روزه میگیریم، زکات میدهیم، جهاد میرویم، مجروح و معلول جنگی میشویم. همه کار میکنیم، اما اینکه زیر بار امر کسی برویم، این کار را نمیکنیم، مخصوصاً طرف پیغمبر(صلیاللهوعلیهوآله) هم نیست. حالا پیغمبر(صلیاللهوعلیهوآله) بود به هر حال به گردن ما حق دارد و خدا هم فرموده است، اما اینکه کس دیگری بیاید و بخواهد اختیاردار جامعه اسلامی شود، دیگر این را تحمل نمیکنیم. مهمترین خطر جدیای که بعد از رحلت پیامبر اسلام(صلیاللهوعلیهوآله) تهدید میکرد، این مسئله بود که چه کسی باید اختیاردار مردم شود. این مسئله هم با باورهای اسلامی سروکار داشت. باورها ضعیف بود و در ابتدا فقط شهادت به توحید و نبوت پذیرفته میشد و شهادتین که میگفتند مسلمان تلقی میشدند و به لوازم آن خیلی توجه نداشتند که حالا لوازم اعتقاد به پیامبر(صلیاللهوعلیهوآله) چه چیزهایی باید باشد. بعد که دیدند لوازم اعتقاد به پیامبر(صلیاللهوعلیهوآله) پیروی از دستورات ایشان است، رسماً مخالفت کردند. معنایش این نبود که خدا و پیغمبر(صلیاللهوعلیهوآله) را قبول نداریم. مسلماً اکثریت مردم شناخت عمیقی از پیامبر(صلیاللهوعلیهوآله) و اسلام نداشتند، ولی در بین آنان کسانی هم بودند که با اینکه میشناختند و میدانستند، چون خلاف منافعشان بود زیر بار نمیرفتند. دلشان برای ریاست لک زده بود.
الان هم در جوامع اقشار مختلف با انگیزههای مختلف هستند. یکی حاضر است تمام ثروت و زندگیاش را بدهد، اما رئیس باشد و همین برایش کافی است. شاید همه این کارها را بکند و چیزی هم گیرش نیاید، اما همه فکر و ذکرش این است که رئیس و امر او اطاعت شود. بعضیها ریاست را به خاطر استفادههایش میخواهند، یعنی دوست دارند رئیس بشوند تا سوءاستفاده، دزدی، اختلاسو رانتخواری کنند. همه نوعش هست.
به هر حال این مسئله مهم است که از همان اوایل، این فکر در بسیاری از مسلمانان و حتی بسیاری از اهل علم شکل گرفت که مسئله حکومت ربطی به اسلام و دین ندارد. این مسئله دنیوی است و اگر قرار است کارخانهای رئیس داشته باشد، باید حتماً رئیسش را خدا تعیین کند؟ کارخانهای است و سرمایهگذاری کردهاند و یک کسی هم طبق مقررات و توافقی رئیس میشود. جمعیت و حزبی تشکیل شده است، چون در بین اعراب و دیگران این بوده است که غیر از اجتماعات دینی، اجتماعات دیگری هم تشکیل میدادند، با هم قرار میگذاشتند و قسم میخوردند که به سلسله مسائلی پایبند باشند، از جمله یکی از آنها حلف الفضول بود که قبل از آمدن اسلام، جوانان مکه همقسم شدند که اگر کسی خواست به حجاج بیتاللهالحرام تعرضی کند و یا مزاحم او شود، آنها از حاجی حمایت و دفاع کنند. خود پیامبر اکرم جزو افرادی بودند که در این پیمان شرکت کردند و پس از رسالتشان هم فرمودند اگر حالا هم به چنین پیمانی دعوت بشوم، باز هم میپذیرم.
گفتند دین بهجای خود، اما خلافت هم چنین چیزی است که مردم مسلمان هستند، نماز میخوانند، روزه میگیرند، جهاد میروند، حج میروند، مؤمناند، اما میخواهند زندگی کنند و حالا یک کسی بیاید و دستور بدهد این کار را بکنید، آن کار را نکنید ندارد. خودشان توافق میکنند که حرفهای کسی را گوش کنند یا نکنند و این هسته اصلی دموکراسی است. مردم با هم توافق میکنند که به حرف کسی گوش بدهند. مثل کاری که الان احزاب انجام میدهند و وقتی شورای مرکزی حزب چیزی را تصویب میکند، همه به آن عمل میکنند و لازم نیست حتماً خدا بگوید چه کار کنید چه کار نکنید. قراردادی است که خود مردم با خودشان میبندند.
آن موقعها چون باورها و شناختشان نسبت به اسلام ضعیف بود، خیال میکردند اسلام کاری به این کارها ندارد و در همان محدوده نماز و سایر آداب عبادی محدود است. حکومت دنیایی است و مردم دور هم مینشینند و توافق میکنند که فلانی رئیس باشد. گمان من این است اکثریت کسانی که این بنا را گذاشتند، فکرشان اینطور بوده است. بیش از این عمق نداشتند، اما بودند کسانی که عمق مسئله را هم درک کرده بودند، منتهی خواستهها و هوسهایشان نمیگذاشت حقایق را بیان کنند.
به هر حال این یک مشکل جدی بود که در آن زمان پیش آمد و به دنبالش ضررهای بسیاری به جامعه اسلامی خورد. اگر موضوع را در تاریخ پیگیری کنیم، بسیاری از آسیبهایی که بعد از رحلت پیغمبر(صلیاللهوعلیهوآله) به جامعه اسلامی خورد، ریشه در این مسئله داشت. اگر مسیری را که خداوند متعال تعیین و پیامبر(صلیاللهوعلیهوآله) به مردم ابلاغ فرمودند و از مردم عهد گرفتند و همه قبول کردند، ادامه پیدا کرده بود، با آن ویژگیهایی که از علی(علیهالسلام) و ائمه اطهار(علیهمالسلام) میشناسیم، وضع خیلی بهتر از اینی میشد که الان هست، ولی نشد.
امروز بزرگترین خصم ما در حوزه فکر و اندیشه، سکولاریسم است
این گزارش کوتاهی بود از همه چیزهایی که شما میدانستید و شاید نکتهای که کسی نداند در عرایض بنده نبود.
اینها را عرض کردم تا بازخوانی تاریخ صدر اسلام درسی برای امروز ما باشد. امروز هم مهمترین نقصی که در جامعه اسلامی ما وجود دارد و میتواند منشاء فتنههای عظیم شود، کاستی در بینش اسلامی است. یعنی بزرگترین خصم ما در حوزه فکر و اندیشه، سکولاریسم است که اسلام کار به حکومت ندارد و مسائل دنیوی را خود مردم باید عهدهدار شوند. مسائل دینی و خدا و پیامبر و نماز و... با دین است و این تفکر عزت و شرف اسلامی و پیشرفت مسلمانان در عرصههای مختلف را به خطر انداخت.
دشمنان اسلام با توجه به همین نقطه قوتی که در اسلام، بهخصوص در مذهب تشیع هست، تمام همتشان این است که این فکر را در جامعه ترویج کنند که ما اخلاق، ارزشها، خدای یگانه و... را قبول داریم و با کسی پدرکشتگی نداریم. نماز هم بخوانید، روزه هم بگیرید، احیا و عزاداری هم بگیرید و... اما کاری به مسائل حکومت نداشته باشید و مردم خودشان تصمیم بگیرند و این یعنی ما مردم را به راهی که خودمان میخواهیم ببریم، خواهیم برد.
همانطور که میبینید بعضی از کشورهای اسلامی بهرغم تلاشهایی که برای گرایش به اسلام و تقویت روحیه اسلامی و احیای شعارهای اسلامی در کشورشان کردهاند، رؤسای آنها تحت تأثیر توطئههای استکباری و جهانی قرار گرفتهاند. آن کسی که امید آن میرفت که در منطقه، حامی بزرگ اسلام و احیاگر اسلام شود، مهرهای از مهرههای استکبار شد و همپالکی صهیونیسم شد! نهتنها از اسلام و ارزشهای اسلامی حمایت نمیکند، همپالکی صهیونیسم هم میشود. استکبار جهانی این مسائل را دهها بار در عالم تجربه کرده است که با سیاستمدارانی که با دین سروکاری ندارند، میشود معامله کرد و کنار آمد و میشود آنها را به دام انداخت.
چقدر انقلابهای آزادیبخشی که در جاهای دیگری اتفاق افتادند و چه انقلابهایی که در کشورهای اسلامی اتفاق افتادند مثل مصر زمان انور سادات. انور سادات معاون عبدالناصر و شخصیت دوم کشور بود و جنگ شش روزه با اسرائیل را اداره کرد، ولی تحت تأثیر امریکاییها رفیق آنها شد و اولین کسی بود که در کمپدیوید، اسرائیل را به رسمیت شناخت که بعد هم میراثش به مبارک رسید. حالا بعد از 30 و چند سال حرکتی کردهاند که خدا انشاءالله عاقبتش را به خیر کند. این به خاطر این است که سیاستمدارانی که حتی در آغاز کار خوشنیت هم هستند و میخواهند به کشورشان و حتی اسلام خدمت کنند، اما در بین میلغزند و هواهای نفسانی، ریاست، عناوین که مثلاً شما جای فلان شخصیت را در منطقه خواهید گرفت، قهرمان ملی خواهید شد و چنین و چنان، فریب میخورند و در دام استکبار میافتند و درست 180 درجه تغییر موضع میدهند.
چه شد که دعوت پیامبر (ص) در مدت کوتاهی پذیرفته شد
در آخر عرایضم میخواهم بر دو نکته تأکید کنم که شما میدانید، منتهی: «وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِینَ»(10) تذکر میتواند برای مؤمنین مفید باشد.
وقتی به تاریخ صدر اسلام نگاه میکنیم که با آن ضعف شروع شد که شخص پیغمبر اکرم(صلیاللهوعلیهوآله) برای ابراز دعوتش امنیت نداشت، به او سنگ میزدند، شکمبه شتر بر سرش خالی میکردند، خاکستر روی سرش میریختند. با این وضع شروع شد و ظرف مدت کوتاهی این دعوت پذیرفته شد. در تقویم آن زمان، 23 سال دوره طولانیای نبود. کار به جایی رسید که بزرگترین امپراتوریهای جهان تسلیم این مکتب شدند. چه عاملی در موفقیت ایشان از همه مهمتر بود؟
جامعهشناسان، محققین و مورخین میتوانند بررسی و بحث کنند و به یک نظری برسند، اما به نظر من راه کوتاهترش این است که از خود قرآن بپرسیم. به نظرم راستگوتر از خدا و معتبرتر از قرآن نمیتوانیم منبعی پیدا کنیم. أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ. «هُوَ الَّذِیَ أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ»(11). خدا اول به یاری خودش و بعد به دست مؤمنین، تو را یاری میکند. اول «بنصره»، یعنی توجه اول به خدا باشد. خدا در جنگ بدر برای عده محدودی به نص قرآن هزاران فرشته نازل کرد. فرمودند فرشتگانی را نازل کردیم که شما نمیبینید، اما آنها نازل شدند که مؤمنین را تأیید کنند. فرشتگانی را نازل کرد که مسلمانان را در جنگ بدر پیروز کردند، اما بعد میفرماید: «وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ»(12). «هُوَ الَّذِیَ أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ»، یعنی چه؟ یعنی ما مسلمانها اگر میخواهیم در حوزهای پیروز شویم، اول باید توجهمان به خدا باشد و از او یاری بخواهیم.
ما اینها را میگوییم، ولی در بعضی از امثال بنده به صورت شعارهای بیمحتوایی درمیآید. گاهی میگوییم «انشاءالله»هایی که میگوییم که اگر خدا بخواهد، مثل «خداحافظی»هایی است که میگوییم. یادم هست آن وقتی که مارکسیستها در دانشگاهها و جاهای دیگر زیاد بودند، آنها هم که از هم جدا میشدند میگفتند خداحافظ! درحالی که اصلاً به خدا معتقد نبودند، اما موقع خداحافظی میگفتند خدانگهدار. یک لفظی بود و جنبه تعارف داشت. بعضی از ما میگوییم خدا کمک کرد و خدا درست کرد، اما در همین حد و اندازه. ته دلمان اینطور نیست که فکر کنیم خدا درست کرده است. خودمان کردیم، فلانی کرد، پول فلانی بود، تبلیغات فلان کس بود. البته خدا هم کمک کرد، ولی اصل کار اینها بودند. کم و بیش همان خداحافظیای است که مارکسیستها میگویند.
ولایت فقیه شعاعی از ربوبیت الهی است
قرآن به ما یاد میدهد که اول و قبل از هر چیز، نظرتان به خدا باشد. با او ببندید، با او صاف باشید. بعد از آن تازه نوبت به مؤمنین میرسد: «هُوَ الَّذِیَ أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ». خدا کمکش را به دست مؤمنین جاری میکند. او دلهای مؤمنین را با شما مهربان میکند. «وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً مَّا أَلَّفَتْ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ»(13). این آیه قرآن است، شعر نیست. خدا صریحاً میفرماید اگر تمام اموال روی زمین را صرف میکردی که دل اقوام مختلف مسلمان، قبائل عرب که با هم متخاصم بودند و میجنگیدند، با هم مهربان کنی، نمیتوانستی: «لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً مَّا أَلَّفَتْ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لَکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ». خداست که میتواند دلها را به هم مهربان کند، البته دلهایی که لیاقت داشته باشند. پس در درجه اول باید با خدا ببندیم و بگوییم خدایا! تو خدایی و ما بندهایم. هم حرفها سر همین است که ربوبیت خدا را بپذیریم. اگر ولایتفقیه را هم بپذیریم به خاطر این است که شعاعی از ربوبیت الهی است. اگر میفرماید: «عَلَیْنَا رَدِّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا کَافِرٌ رَادٌّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدٍّ مِنَ الشِّرْکِ بِاللهِ»(14)، یعنی شرک در ربوبیت. اگر ولیفقیه را که خدا تعیین کرده است نپذیرید، مثل سایر تشریعاتی است که خدا فرموده است و میگویند قبول نداریم. پس مشبّه دو تاست، یکی خدا و یکی کس دیگری است که دارد حکومت میکند که میشود شرک. شوخی نیست که میفرماید: «وَ هُوَ عَلَى حَدٍّ مِنَ الشِّرْکِ بِاللهِ». شرکی در تشریع نیست.
با خدا صاف بگوییم که دنبال دنبال منافع مادی، ریاست، اسم و رسم نیستیم تا شامل «بنصره» شویم/ کار سیاسیبازی بدون فریبکاری نمیشود
با خدا صاف بگوییم خدایا! ما میخواهیم همانی را که تو میخواهی بشود. میخواهیم احکام تو پیاده شود. میخواهیم ارزشهای اسلامی رواج پیدا کنند. میخواهیم باورهای اسلامی فراگیر شوند و در عمق دلها رسوخ پیدا کنند. مقصود ما این است. دنبال منافع مادی، ریاست، اسم و رسم نیستیم. اول دلمان را با خدا صاف کنیم تا شامل «بنصره» شویم. بعد با مردم صاف باشیم. همه ما هم دیده و بارها تجربه کردهایم ـحالا شاید استثنای یک در هزار هم داشته باشدـ اما دعوای سیاستمداران فریبکاری است. چیزی میگویند که مردم خوششان بیاید، ولی به آن عمل نمیکنند یا نمیتوانند عمل کنند و فقط شعارش را میدهند یا اگر هم بتوانند منافعشان نمیگذار عمل کنند. کار سیاسیبازی بدون فریبکاری نمیشود. اگر ما هم همین شیوه را اتخاذ کنیم، خدا ما را هم به خودمان وا میگذارد. با مؤمنین صاف باشیم. راست بگوییم. هر چه هست صادقانه بگوییم. البته اسرار جنگ یا مسائل نظامی و امنیتی چیزهایی است که زمان خود پیغمبر(صلیاللهوعلیهوآله) هم فاش نمیشد. خود قرآن هم میفرماید، اما مصالح مردم، مسائلی که مربوط به همه مردم است. چه چیزی منشاء گرانی و تورم است؟ و مشکلات دیگر را صاف به مردم بگویید. اگر جایی رمز و رازی هست که اگر گفته شود دشمنان سوءاستفاده میکنند، حق دارید و ولیامر میتواند آن را انحصاراً برای کسانی بگوید که دستاندرکارند، ولی مسائلی را که به درد مردم میخورند باید به آنها گفت.
کلاه سر مردم نگذارید. ممکن است انسان چیزی را نباید به همه بگوید، چون دشمنان سوءاستفاده میکنند، ولی معنایش این نیست که کلاه سر مردم بگذاریم و آنها را فریب بدهیم. به عبارت دیگر نگفتن غیر از دروغ گفتن است. ممکن است بعضی از اسرار را نباید به همه بگوییم، اما معنایش این نیست که دروغ بگوییم. چیزی را بگوییم که مردم را فریب بدهیم و منحرفشان کنیم. اگر این دو نکته را در فعالیت اجتماعی و سیاسیمان رعایت کنیم، موفق خواهیم شد. ضامن آن هم همین آیه است: «هُوَ الَّذِیَ أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالمُؤمِنینِ»، مردم را باید داشت، با مردم باید روراست بود و نباید کلاه سرشان گذاشت تا خدا به وسیله مردم، شما را یاری کند.
مکلفید اصلح را شناسایی و به او رای دهید/حق رای دادن تکلیف را از دوش بر نمیدارد
این یک مطلب بود که بهطور خلاصه بحث کردم و جا دارد ساعتها روی آن بحث شود.
نکته دیگر اینکه مسئله انتخابات را یک چیز ساده نگیریم. یکی از اشتباهاتی که بعضی از افراد میکنند، این است که میگویند رأی دادن حق مردم است. خب مردم هم میگویند حق من این است که به هر کسی که میخواهم رأی بدهم. دلم میخواهد به آقای ایکس رأی بدهم. رأی من مال خودم هست و به هر کس که دلم میخواست رأی میدهم. این حق من است. اینها غفلت میکنند که در بینش اسلامی، گاهی حق با یک تکلیف زوج است، مزدوج است، هم حق است و هم در کنارش تکلیفی است. شما حق دارید قانوناً به هر کسی که میخواهید رأی بدهید، اما مکلفید اصلح را شناسایی کنید و به اصلح رأی بدهید. حق دارم به هر کسی که دلم میخواهم رأی بدهم یعنی قانوناً شما را تعقیب نمیکنند که چرا به این فرد رأی دادید، حق قانونی شماست، اما تکلیف الهی دارید. آن حق باعث نمیشود تکلیف از دوش شما برداشته شود.
موظفید تا جایی که میتوانید تحقیق کنید و از کسانی که آگاهترند و بصیرت بیشتری دارند کمک بگیرید تا اصلح را بشناسید. تعارف، خویش و قومی، همشهریگری، رفاقت و... این حرفها حجت نیستند. شما باید خودتان مطمئن شوید که بینی و بینالله چه کسی به درد این پست میخورد و تا آنجا که اختیار دارید، رأی میدهید و انتخاب میکنید. مسئله تکلیف شناسایی و ترویج اصلح و رأی دادن به او فراموش نشود. مسئله مهم و سرنوشتسازی است و ما در مقابل این تکلیف مسئولیت داریم.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
پینوشتها:
(1) قرآن کریم، سوره احزاب، آیه 6.
(2) قرآن کریم، سوره نساء، آیه 59.
(3) قرآن کریم، سوره حجرات، آیه 14.
(4) قرآن کریم، سوره نساء، آیه 135.
(5) قرآن کریم، سوره حدید، آیه 28.
(6) قرآن کریم، سوره یوسف، آیه 108.
(7) قرآن کریم، سوره معارج، آیه 1.
(8) قرآن کریم، سوره نساء، آیه 142.
(9) همان.
(10)قرآن کریم، سوره ذاریات، آیه 55.
(11)قرآن کریم، سوره انفال، آیه 62.
(12)قرآن کریم، سوره آلعمران، آیه 126.
(13)قرآن کریم، سوره انفال، آیه 63.
(14)حدیث نبوی.
91/10/6
10:10 عصر
10:10 عصر
9دی عید میلاد دوباره انقلاب است
بدست روح اله فرجی در دسته